خیال,م با خیالت شد گریزان
بهاران شد دلم ،همراه باران
دوان سوی تو و آن کوی مهرت
به صد شوق و نیاز آیم خرامان
ببستم بر خیالت من دخیلی
که کابوسم شود تسکین و پایان
چو پروانه بدورت گشتم ای شمع
که باشی نور من ، ای ماه تابان
چه میشد گر کمی همراه بودی !
که سازم با تو و، این سوز نالان
برفت از من قرار و صبر ایام
ز عطر ناب و آن زلف پریشان
ز افسون نگاه و تیر چشمت
شدم آواره و مدهوش و ویران
به امیدت نشستم تا که روزی
دهی مرهم به زخم و درد و درمان,
برنجاندی دلم را نیست حرفی
ندارم شکوه ای ، ای شاه شاهان
به دل سودای آغوشت هدر شد
کنون من ماندم و این چشم گریان
شدم تاریک و تنها ، دل شکسته
امان از آتشت ، ای جان جانان
بزن ای چرخ گردون ساز نوشت
که دادم عمر و جانم را به تاوان
خیالم با خیالت خوش رفیقیست
مگیر این بزم وصل و حال خوبان
حمیدم 93/5/17
برچسب : نویسنده : avaz-entezara بازدید : 134