اين روزها دلتنگم
انقدر دلتنگ كه ارامم نميگذارد
بوي ان روزهاي خوب ، بيقرارم ميكند
عطر لحظه هاي پُري كه اين روزها
با مزه ي خالي اش احساسم را قرباني ميكند
بوي پيراهنت كم كم دارد از خيالم گُم و محو ميشود
پنجره ها همه اش بغض شده اند
پنجره هايي پر از خاطراتي بخار گرفته
و انتظار خاطراتي انقدر دور كه نه دستم بدان روزها ميرسد
و نه سوي چشمانم كه توان ديدنش را دارند
حجم اين دلتنگي را فقط من ميدانم و
خاطراتي كه كو به كو دنبالش ميگردم
در شبها و كوچه هايي پُر از تب پيراهن خيالت.
زخم پروازهاي خيالم تمامي ندارد
آه كه چقدر ساده رفتي
سالهاست كه اين دل زخم دارد
سالهاست كه سوخته ام
و مني كه با گل حسرت بر پشت همان پنجره ي انتظار ،
براي عطر دوباره ی پيراهنت بيقراري ميكنم و منتظرم هنوز.
حميدم
١١ مهر ٩٥
برچسب : پیراهنت, نویسنده : avaz-entezara بازدید : 126